این سنت که به ویژه از قرن چهارم هجری و با ظهور پدیدهای به نام رودکی، شکل و شمایلی معین و متشخص به خود دید تا امروز که سرعت انتشار متون به کلیکهای ساده اینترنتی در کسری از ثانیه وابسته است، فراز و فرود، قبض و بسط و فراخ و تنگناهای بیشماری را از سر گذرانده است اما هیچگاه چون زمانی که معاصرش میخوانیم، این قدر با واژهای به نام «بحران» دمخور نبوده است. این واژه هر چه تاریخ به امروز نزدیکتر میشود، بیشتر تکرار شده و در گفتوگوی میان شاعران، مترجمان و منتقدان جای بیشتری باز میکند. اما آیا کاربرد واژه بحران برای وضعیت «شعر» در زمان معاصر مناسب و دقیق است؟
مطالعه شعر معاصر به ویژه از سالهای انتهایی دهه30 شمسی، یعنی درست زمانی که نیما یوشیج پایههای شعر پیشنهادی خود را در ادبیات ایران نصب میکرد و حتی پیش از آن، مصادف با وقایع اجتماعی- سیاسی عصر قاجار، نشان میدهد نسبت ادبیات و شعر با مردم بهعنوان مخاطب مستمر آن، نسبتی موازی و برمبنای حالات، عواطف و رفتارهای اجتماعی آنان است. در این میان هنوز که هنوز است از دهه40خورشیدی بهعنوان دهه طلایی شعر فارسی در زمان معاصر نام برده میشود. تطبیق شرایط سیاسی- اجتماعی دهه40 یعنی زمانیکه خفقان تا لایههای زیرین، جامعه را درگیر خود کرده بود، با سرودههای شاعران آن دهه نشان میدهد چه تناسبی میان ادبیات بهخصوص شعر و جامعه وجود دارد. اما این رخداد و تناسب تنها به آن دهه محدود نشد و دهههای بعدی هم متأثر از این رابطه شد.
امروز اما موقعیتی به مراتب پیچیدهتر در شعر وجود دارد؛ از یکسو انتشار شعر مانند انتشار هر متن مکتوب دیگری تنها محصور در صنعت چاپ نیست و سایتها و فضای مجازی بار سنگینی از انتشار متون را به دوش میکشند و از سوی دیگر تعلقات فکری مخاطبان عرصههای متنوعتری را برای خوانش و تعمق میآزماید. شاید به همین دلیل باشد که در 2دهه اخیر به اندازه کل تاریخ ادبیات ایران، ایده و نظریه در باب شعر صادر و منتشر شده باشد. این موقعیت که در یک وابستگی هماهنگ با موقعیت جهانی ادبیات و شعر در کشور ما ظهور و بروز یافته است باعث شد تا طی 10 تا 20سال گذشته ایدههای نوشتاری همچون شعر گفتار، شعر حرکت، فرانو، پساژانر و قالبهای جدیدتری همچون سادهنویسی در ساختار شعر ایران رواج یابد.در این بین بسیاری از منتقدان، شاعران و کارشناسان ادبیات با بازخوانی شرایط کنونی، هر یک از زاویه دید خود شرایط شعر معاصر را تحلیل کرده و نقد میکنند اما شاید نقطه اشتراک نظرگاه همه آنها در این باشد که شعر دیگر آنطرفه کالای خیالانگیز و روحپرور دهههای پیش نیست.
همه درها بسته است
محسن عمادی، شاعر و مترجم معتقد است: «از نظر من، سخن «بحران» را در قیاس با موقعیت «ثبات» میتوان پیش کشید. بهخصوص در 3دهه گذشته، موقعیت «بحران» مدام برای شعر اخطار شدهاست؛ معمولا هم به شکل آخرالزمانی».
وی با بیان اینکه، از نظر من، شعر در هر جامعهای نوشته میشود و تنها، ممکن است از چشم جامعه به دور بماند، میافزاید: «قسمت عمدهای از شاعران امروزمان را بزرگترین دشمنان شعر میدانم. در سطح شعر جهان، ما با موقعیتی روبهرو هستیم که همتش در یکسانسازی است. شعری متکی به فرهنگ مصرف است که خوب فروش میرود و معمولا عمر کوتاهی دارد. بنابراین ظهور یک شاعر به درخشش یک ستاره سینما یا یک خواننده پاپ با مقبولیت کمتر شباهت دارد».
عمادی با اشاره به وضعیت مشابه شعر در ایران و جهان تصریح میکند: «ما در درجه اول با یک وضعیت جهانی روبهرو هستیم. وضعیت داخلی و بومی ما نیز آن موقعیت جهانی را ناهمگونتر میکند. هرچه فرهنگ مصرف، شایعتر شود، سخن شعر از ساحت اجتماع غایبتر میشود. فرهنگ مصرف، با خود رقابت میان تولیدکنندگان را به همراه میآورد؛ همچنین یک سیستم زیباییشناسی برای تبلیغات و گروهی از مصرفکنندگان را. مصرفکننده شعر، با خواننده شعر فرق میکند. نزد مصرفکننده، شعر به یک کالا بدل میشود و عمر مشخصی دارد، مثل لامپ یکروز میسوزد».
مترجم آثار شاعرانی همچون کلارا خانس، لورکا و چسلاو مینوش در گفتوگو با همشهری میافزاید: «کارگاههای شعر در ایران نیز، نمونه بنجل نمونههای مشابه کارگاههای نوشتن خلاق است در غرب و عملا بهعنوان یک کارگزار در این سیستم عمل میکند. این حرفها را نمیزنم که نوحه بخوانم برای شعر، نه، برعکس، از نظر من شاعران خود به این موقعیت واقفند؛ تنها بودهاند و تنها خواهند ماند».
عمادی با اشاره به تأثیر رسانهها بر مخاطب و جریانسازیهای رسانهای در خوانشهای خوانندگان تصریح میکند: «جهان رقابتهای تسلیحاتی، برای شعر تره خرد نمیکند. شهروندی که مقهور رسانهها و قدرت است، راه خود را به درون شعر بسته است. «بیتفاوتی» همان پاشنهآشیل نظامهای فیالمثل دمکرات تا اعماق شهروندان گسترش مییابد و خود را در قالب تنبلی و آسانگیری عرضه میکند. این میشود که متنهایی به مثابه شعر عرضه میشوند و مصرفکنندگانش بهبه و چهچه میکنند که نسبتی با ماهیت وجودی شعر ندارند؛ متنی که هرگز زبان را به چالش نمیکشد».
این شاعر معاصر همچنین با بیان اینکه وقتی احمد شاملو میگوید که نیما، ما را با «مفهوم شعر» آشنا کرد، تلویحا به این نکته اشاره میکند که مفهوم شعر در جامعه ما غایب بوده است، میافزاید: «قرنهاست که سخنهای متفاوت، «شعر» را به نفع خود مصادره کردهاند. «شعر» جانور خطرناکی است. رام زبان نمیشود، از آن سرریز میکند؛ یعنی حتی از کرانههای وجودمان سرریز میکند. این پدیده خطرناک را، قرنها در بستهای به اسم «ادبیات» تحویل خلایق میدادند».
عمادی میگوید: «شعر در ایران حداقل با 3توهم موحش روبهروست؛ یکی ذهنیت راسیستی ماست در قالب «هنر نزد ایرانیان است و بس»، دیگری خلط مفهوم شعر و مفهوم ادبیات است؛ خیال میکنیم همین که آراسته و شاعرانه حرف زدیم، یعنی شعر نوشتیم. ادبیات و مفهوم شاعرانه چیزی جز ابزارهای اعمال قدرت ملتی همیشه کاسبکار نبوده که میخواسته با پنبه سر ببرد یا زیرکانه فرار کند».
او همچنین میافزاید: «دیگری انگاره پیشرفت است. شعر اساسا در بستر گفتمان خطی پیشرفت قرار نمیگیرد. بنابراین اگر روزی قرار باشد کسی ادعای نوشتن تاریخ شعر را بکند، نمیتواند آن را خطی بنویسد. این تاریخ، گذشته، آینده و حال را با هم و درهم روایت میکند. شاید نوشتن تاریخ شعر، تنها در شعر ممکن است. خواننده ما اول باید با این توهمات رودررو شود، بعد با تنبلی و آسانگیریاش بجنگد تا بتواند روزی به تعبیر فروغ در شعری زندگی کند».
عمادی با اشاره به رواج محفلگرایی در ساختار شعر و شاعری ایران، این پدیده را اینگونه تحلیل میکند: «متأسفانه، محفلهای شعری در سرزمین ما، محمل جریانها و مدرسهها نیستند. برعکس، به این حس ندیدهشدن تاریخی پاسخ میدهند. اینها محفلهای کم و بیش دوستانهاند با این تعبیر از دوستی که مرا ستایش کن، مرا ببین. در عمده محفلهای شعری ما، «شعر» همانچیزیاست که غایب است؛ تنها سخن غایبی که با آن کاسبی میشود. این محافل بهمثابه وانمودههایی پرقدرت، گلوگاههای انتشار بیماریاند».
وی در پاسخ به این پرسش که فارغ از بحث ساختار و محتوا چه عواملی باعث شده شعر امروز بهعنوان یک نیاز مطرح نشود میگوید: «پرواضح است که انواع و اقسام ضعفها از چنین موقعیتی برمیآیند، تکنیکی یا مضمونیاش بماند. من، خودم را سخت تازهکار و خام میدانم. پختگی و عمق چیزی نیست که از آسمان نازل شود. زحمت، خون دل خوردن، خواندن و نوشتن میخواهد. باید از غوغای نام گریخت. شاعر، نام ندارد و بیمزد و مواجبترین کارگر دنیاست. وقتی تن و جان هر دو در مشقت یک کار در هم میآمیزند، آن معجزه رخ میدهد: شعر خودش را مینمایاند».
عمادی میافزاید: «شاعر ما اول باید یاد بگیرد چطور شعر بخواند (چون عمده شاعران ما یا شعر نمیخوانند و یا بلد نیستند چطور شعر بخوانند) بعد شاید بتواند به آن پرسش سوزان برسد که شاعر را شکل میدهد. بدون آن پرسش سوزان که شب و روزش را غارت میکند و نمیگذارد آب خوش از گلویش پایین برود، هر دری پیشاپیش بسته است».
تب و تاب سادهنویسی، بحران یا اضطرار؟
یکی از پر بحث و حدیثترین ایدههای شعری چند سال گذشته ایده «سادهنویسی» در شعر بوده است که با آثار و نظریات شاعرانی همچون شمس لنگرودی، حافظ موسوی و شاعرانی نزدیک به آنها نظیر شهاب مقربین، در سالهای گذشته آرای مثبت و منفی فراوانی در پی داشته است. برخی بر این باورند که سادهنویسی نماد بحران در شعر ایران است و در مقابل عدهای معتقدند اینگونه سراییدن، شعر را با جامعه آشتی میدهد. منتقدان ریزبینتر اما واکاوی بیشتری نسبت به این نمونه از شعرهای معاصر دارند و این سبک و سیاق را نه تنها برگرفته از ذائقه کل اتمسفر ادبیات، بلکه میدانی باز شده در جهت وقایع اجتماعی و حتی نمونههای رفتاری و اخلاقی در جامعه مخاطب- منتقد میدانند.
شاپور جورکش، شاعر و منتقد ادبیات در این زمینه معتقد است: «مبحث سادهنویسی اگر بخواهد بهعنوان یک نظریه شعری، به اصلی بدل شود و الگو قرار گیرد، باید بتواند در برابر شاعران مطرح دهههای40 و50 مثل شاملو، سپهری و اخوان که شعرشان هنوز بعد از چند دهه بر زبانها جاری است و کارکرد اجتماعی دارد، فراگیر باشد و تاب استدلال داشته باشد».
وی با نمونه آوردن از شعرهای سپهری و جهان شعری این شاعر میافزاید: «نکته اینجاست که خواننده در شعر بودن آثار سپهری تردیدی نداشته، لذت خود از شعر را میبرده اما میدانسته که چیزهایی را نمیداند و برای آنکه با پیچیدگی ذهن شاعر بیشتر مأنوس شود، به اینگونه کتابهای راهنما به شکل انبوه رویکرد داشته است؛ مثلا « رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید». دکتر حسین پاینده در نمونه شعرهایی که برای تحلیل در نظر میگیرد، خود را موظف میبیند که این خط شعری را برای دانشجوهایی باز کند که رشته ادبی میخوانند و معتقد است که باید معنا و تفسیر را هم بجوییم و به دهان آنها بگذاریم،دیگر چه رسد به بندهایی از شعری مثل مسافر که بهرغم سادگی واژهها و آشنایی مخاطب ایرانی با اصطلاحات عرفانی، از دسترس ذهن ساده به دور است».
شاعر منظومه هوش سبز، تصریح میکند: «این موضوع سادهنویسی که از مصاحبه دوست عزیز آقای شمس لنگرودی با آقایان رسول رخشا و علی مسعودینیا دامنه گرفت و تیتری داشت طوری برخورنده که انگار همه اقوام شاعر سختنویس هم باید پاسخگو باشند، از ضایعه فرهنگی دیگری در سال 82 سرچشمه میگرفت، از داوری رمان من ببر نیستم، پیچیده به بالای خود تاکم، در سرزمینی مثل آبکش که اگر شاهکار هم در آن خلق شود مثل بچههای اُ.آر.اسی از سوراخهاش درمیرود».
نویسنده کتاب «بوطیقای شعر نو» با طرح سؤالاتی نظیر آیا مسئله این است که خودمان، خودمان را تحویل نمیگیریم؟ آیا معرفی جنس خوب را از هم دریغ میکنیم؟ بویایی تشخیص کالای ادبیمان مختل شده؟ یا آهی در بساط نداریم و انتظار داریم در بازار جهانی جنسمان حلوا حلوا شود، در همان حال که در داخل، تویسرِ و مال میزنیم و بلعیده نبلعیده تولید فرهنگی خود را قی میکنیم تصریح میکند: «با همه این کلید واژهها و اشارههای روشن، رمان ببر نمره قبولی نیاورد و نزدیک بود به جرم اشاعه سختنویسی شلاق بخورد ولی بعد که نوبت به سادهنویسی در شعر رسید، دادمان درآمد، بیآنکه حرف صفدری یادمان مانده باشد. این سادهنویسی در شعر مگر نه دنباله منطقی سادهنویسی در رمان است؟ اگر آن را پذیرفتیم و فتوای داستان خوشخوان دادیم حالا چرا دلآشوبه میکنیم»؟
جورکش همچنین میگوید: «آیا ما فقط حافظه تاریخی نداریم؟ یا همین خاطره کوتاهمدتمان هم لنگ میزند؟ نکند سنگ اول کج بود. وگرنه با این انگاره شعر ساده اگربخواهیم همه بافتهها و یافتههای شعر را گز کنیم به هیچستان سپهری میرسیم- شعر شاملو، سپهری و اخوان هیچ- با سختنویسی غربیها که یک جورهایی چاکرشان هستیم و مأخذ سخنرانیهایمان هستند
چه میکنیم؟ جواب هولدرلین را چه میدهیم؟ شیموس هینی و شعر سراسر سخت و سرشار از اسطورههای جهان هم هیچ، جایزه نوبل به او را چه برچسبی میزنیم»؟
شاعر منظومه «نام دیگر دوزخ» میگوید: «نوشتن شعر و داستان، گاهی مثل خوددرمانی است؛ درماندن در بیعلاجی خود. برای خواندن و نوشتن بیعلاج نمیشود فرمول تجویزکرد. اگر اخوان از شگرد خود پیشی گرفت، نوهراسی ما به او انگ تخلف از سنت اخوانی میزند. اصلا به ذائقه نمیگیردش. شعر سخت میتواند ژرفا و زیباییشناسی دوریاب داشته باشد؛ با ناخودآگاه بیشتر درگیر باشد چراکه پیش ساخته نیست، همانطور که میتواند سطحی باشد. شعر سادهنویس هم ممکن است شعر ژرفکاو باشد، همان جور که میتواند گونهای نیایش درویشی باشد ورونویسی چشم بسته از روی مناجات خواجه عبدالله انصاری».
وی میافزاید: «معیار قرار دادن سادهنویسی آیا مثل این نیست که بگوییم منظومهنویسی بد! کوتهسُرایی خوب؟ سلوک دولتآبادی را پس میزنیم؛ برمیگردانیم سر جای اولش تا آنجا بنشیند که مألوف ماست؛ روی صندلی شمارهخوردهای که برایش تعیین کردهایم. به او و اخوان طوری انگ نقالی زدهایم که گویی نقالی فحش است؛ در همان حال که تلاش پرواز آنها از قفس سبک ِخود ساخته را پَرچین میکنیم».